مینی مالیستها معتقدند با حذف حضور فریبنده ترکیب بندی و استفاده از موارد ساده و اغلب صنعتی که به شکلی هندسی و بسیار ساده شده قرار گرفته باشند،می توان به کیفیت نـاب رنگ، فرم،فضا و ماده دست یافت.
نقاشان مینیمال بیش از اینکه به احساسات شخصی و بیان آنها علاقه مند باشند، نگاهشان به یک روش منطقی و مفاهیم فیزیک عمومی مانند: تصاعدهای ریاضی و جاذبه بود.
مینیمالیست ها از خط های راست بسیار استفاده میکردند، و استفاده از هنرشان را برای محصولات تجاری ممنوع کردند.
این نقاشان سعی بر استفاده حداقلی از رنگ، وبه کار بردن رنگ های خالص و اصلی در نقاشی های خود بود.
مینیمالیسم در نقاشی با کازیمیر مالویچ “kazimir Malevich” آغاز شد.
وی سبک مینیمالیسم را با آثار ساده و هندسی خودنظیر مربع سیاه ” Black Square 1913“ و سفید روی سفید" White on White 1918" برای دیگران تعریف کرد.
هم زمان با مالویچ، پیت موندریان ” Piet Mondrian” با نقاشی های توری مانند خود در ارائه ی سبکی جدید و در مقابله با اکسپرسیونیسم تلاش می نمود.
از هنرمندان این سبک میتوان به دیوید اسمیت،دونالد جاد،ارنست تروا، سول لویت، کارل آندره، دن فلاوین، رابرت رایمن، رونالد بلادن و ریچارد سِرا اشاره کرد.
.آثار هنرمندان مینی مالیست گاه کاملاً تصادفی پدید میآمد و گاه زادهٔ شکلهای هندسی ساده و مکرر بود
مینی مالیسم نمونهای از ایجاز و سادگی را در خود دارد و بیانگر سخن رابرت براونینگ است: (Less is more) کمتر غنی تر است
مارک روتکو ”Mark Rothko” از صاحب نظران این سبک در نقاشی می گوید:
“من یک نقاش آبستره ” Abstract” نیستم و علاقه ای به ارتباط میان رنگ ها و شکل ها ندارم.
تنها چیزی که برای من مهم است بیان احساسات ساده و اولیه انسان در رابطه با سرنوشت، بدبختی، شادی و… است؛ نقاشی باید معجزه آسا باشد.”
منتقدان هنر مینیمال را با عنوان های ضد و نقیضی میخواندند، در حیطه هنرهای تجسمی، به “هنرخنثی“، “ساختارهای بدوی” و در حیطه ادبیات به ویژه حوزۀ داستان کوتاه با واژههای تمسخرآمیزِ “رئالیسم سوپرمارکتی”، “آدامس بادکنکی شیک” و “مینیمالیسم پپسی کولایی” خوانده میشد.
هنر آ، بی، سی (ABC)، هنر خشک و سرد،هنر طرد کننده سازههای اوليه وهنر اصیل از جمله رایج ترین عناوین به کاررفته برای این هنر بودند که سرانجام به هنر مینیمال بسنده شد.
این اصطلاح نخستین بار توسط “ریچارد ولیام” فیلسوف هنر انگلیسی در 1965 به کار رفت هر چند باید گفت ولیام در مقالۀ خود تحت عنوان هنر مینیمال ضمن ارائه نظریهاش در مورد به حداقل رساندن محتوای هنری آثار بیشمار پنجاه سال گذشته حتی یک هنرمند را به عنوان شاهد مثال نیاورد.
مینیمالیسم آخرین جریان عمده ی مدرنیستهاست و همۀ آنچه بعد از آن آمده است را پست مدرنیسم میدانند.
در معماری و در طراحیها، مینیمالیسم تحت تاثیر معماران و هنرمندان ژاپنی بود، چرا که این نوع نگرش به طراحی کاملاً با نوع دیدگاه سنتی مردم ژاپن منطبق بود.
آثار هنرمندان سادهگرا بیانگر سخن رابرت براونینگ است: Less is more (کم زیاد است). این جمله که خود شالوده مدرنیسم است، به این مطلب اشاره میکند که مینیمالیسم در مدرنیسم ریشه دارد و اغلب به عنوان عکسالعملی در برابر اکسپرسیونیسم انتزاعی تفسیر میشود که پلی به سمت پست مدرن میزند.
این هنر را عموماً جنبشی در مخالفت با اکسپرسیونیسم انتزاعی میدانند (جنبشی در دهه 1950 که تجربیات احساسی خود را مستقیما به بوم نقشی میچکاندند و این ضمیر ناخودآگاه انسان در خلق اثر شرکت میکرد و آن را مهمترین انگیزه و غریزه و قدرت آن میدانستند)
در سوی دیگر طرفداران مینیمالآرت بیش از اینکه به احساسات شخصی و بیان آنها علاقهمند باشند، نگاهشان به یک روش منطقی و مفاهیم فیزیک عمومی مانند تصاعدهای ریاضی و جاذبه بود.
هنر مینیمال تنها نشان میدهد حرف نمیزند، و یک کلمه بیشتر از آنچه که کاملا ضروری است، نمیگوید.
در یک تصویر نقش هر جز کاملا مشخص است و هرچیزی که حضورش در پرده ضروری نباشد حتما زیانآور است.
در این هنر تمام عناصر بیانکننده احساس و عواطف هنرمند، عمدا به کوچکترین صورت ممکن و در حد توان هنرمند ارائه میشود.
لذا مینیمالیسم، نه حذف تزئینات که تقدیس شکل، فضا، رنگ، نشانه، حرف و حتی مخاطب است.
مینیمالیسم فضایی که عناصر در آن قرار میگیرد را طراحی نمیکند بلکه تاثیر آن عناصر را طراحی و با حداقل تلاش، حداکثر دستآورد را حاصل میکند.
هنرمندان این سبک معتقدند با حذف حضور فریبنده ترکیببندی و استفاده از موارد ساده و اغلب صنعتی که به تصویری هندسی و بسیار ساده شده قرارگرفته باشند، میتوان کیفیت ناب رنگ، فرم، فضا و ماده دست یافت.
بنیاد های این هنر برگرفته از سازو کارهای عصر صنعتی بوده و با روح عملگرایی و پیشرفت مانوس است، لذا با فاصله گرفتن از مهارتهای دستی و روشهای انسانی به امکانات ماشینی و تکنیکهای علمی متوسل میشود، عدم اشراف و عدم آگاهی هنرمند از ارائه این هنر ممکن است تبدیل به آنتی آرت یا ضد هنر شود.
مینیمالیسم در اشکال مختلفی پدید آمده است علت پیدایش این سطح وسیع و متنوع در نقاشی، طراحی، سینما، ادبیات، موسیقی و… ناشی از طراحی و میل دنیای مدرن به سرعت و مکث کوتاه بر آثار است. برخی هنر مینیمالیسم را نقطۀ مقابل دستاوردهای دورهی عالی مدرنیسم میدانند، برخی دیگر هنر مینیمال را آغازگر نقد پست مدرنیسم از شرایط نهادینه و استدلالی دیدهاند.
مینیمالیستها معتقدند که یک اثر هنری نباید بازتابی از احساسات و اظهارات خالق خود اثر باشد.
شعار سبک مینیمالیست این مضمون است: کمتر بیشتر است. آنها معتقدد با حذف حضور فریبنده ترکیببندی و استفاده از مواد ساده و اغلب صنعتی که به شکل هندسی و بسیار ساده شده قرار گرفته باشند میتوان به کیفیت ناب رنگ، فرم و ماده دست یافت.
ویژگی های مینیمالیسم
هنر مینیمالیسم علاوه بر ویژگیهای برشمرده زیر دو مشخصه کلی دارد: استفاده از قوانین فیزیک در خلق آثار و استفاده از استعاره و نشانهها.
با تکیه بر همین اصل آنها روی سطوح بسیار بزرگ کار خود را عرضه میکردند.
کمینهگرایی
کاستن شکلی و نیل به عصاره ناب فرم هنری. تعبیری از آن در بیان کارل آندره آمده است:
آنچه که من درخلال آفرینش آثار آموختهام اینست که هرگز نباید چیزی را به مواد کارم تحمیل کنم وظیفه من تنها نشان دادن کیفیات و امکانات مواد است.
ساختار یکپارچه
شالودهای یکپارچه و بدون اجزا یکسانسازی در ساختار. دانالد جاد در کتاب سال هنر تحت عنوان اشیا معین و متوالی میآورد:
لازم نیست یک اثر هنری چیزهای زیادی برای دیدن اجزا خود داشته باشد یک اثر در کلیت خود جذاب است.
شالودههای اصلی، مستقل از کیفیت اجزا خود، صریح و قدرتمند هستند.
فرایند تولید صنعتی
رابرت موریس معتقد است اثری که با دست ساخته میشود خاص و بیهمتاست و این ارزشی کهنه خصوصیتی مغایر با روح دنیای صنعتی دارد.
«هنری که در روند دستمالی شدن پدید آید، به عصر تولید صنعتی تعلق نداشته و یک رویکرد سنتی و بدوی را دنبال میکند.» هنر مینیمالیستی نیز محصول یک فرایند صنعتی است و در تمایز با تمامی آثاری قرار میگیرد که آفریده دست است.
آنا چاو نیز در مقالههای تحت عنوان مینیمالیسم و بیوگرافی متذکر شده نتیجه قهری اثر هنری که همچون اثر یک شی صنعتی در یک روند تکنولوژیک خلق میشود، حذف نشانههای شخصی و یا تاثیرات فردی هنرمند از اثرش است.
مینیمالیسم در جوهره خود هنری است که خصوصیات فردی از جمله احساس و جنسیت را پاک میکند.
رویکرد عناصر متوالی
باربارا رز به گواه به همین خصلت -کاربست عناصر مکرر و ریتم متوالی گونه در آن را هنر “آ ب ث” معرفی کرده است، مینیمالیسم یک شی یا یک مفهوم است و یک قاعده بازی تکرار و گسترش آن و چون این تکرار، یک امر مفهومی است لذا آثار مینیمال در ارزیابی نهایی، مفهومی هستند.
زیباییشناسی مادهگرا
شی مینیمالیستی پیش از هر جلوه دیگر، از کنار هم قرار گرفتن مواد جدیدی چون فولاد، سرب، آلومینیوم پلاستیک و شیشه بود که امکانات تازهای را به عرصهی هنر معرفی میکردند.
این تفکر مادهگرایی نزد مینیمالیستها، از یکسو ریشه در حاضرآمادههای دادائیستی داشت و از سوی دیگر ریشه در توسعه صنعتی و فناوری پیشرفته در مواد جدید. ما چیزی جز ماده و خصلتهای آن نمیبینیم و لذا اثر هنری باید نوعی گفتمان ماده باشد.
مینیمالیسم با ایدههای هنری خود شی را به عنوان هنر دوباره بازسازی کرد، توصیه اکید مدرنیسم تمرکز و تلخیص در اثر هنری با هدف دستیابی به عناصر ناب و تمامیت غایی آن بود، هنر مینیمالیستی از همین نقطه، عزیمت خود را به سوی قلمروهایی فراتر از مدرنیسم آغاز کرد.
از برخی قواعد اصلی هنرمدرن مثل ترکیب و تعادل عبور کرد تا به موجودیتی یکدست، یکپارچه و غیر ساختاری دست یابد. به همین دلیل نخستین عناوینی که برای این هنر در نظر گرفته شد ABC یاART، یا هنر متوالیگونه که ناظر بر جوهر تکراری و ماهیت سریالی کارهای هنرمندانی چون جاد و اندره و لوویت بود.
تاریخچه مینیمالیسم
مینیمال آرت: بعد از جنگ جهانی اول مقدمات هنر طراحی مینیمالیسم پیریزی شد. تجربیات هنرمندان روسیه در دهه ۱۹۵۰ و ۶۰ بر هنرمندان اروپا و امریکا اثر گذاشت.
این رویکرد پس از جنگ جهانی دوم، در هنر غرب به وجود آمد و بیشتر از سوی هنرمندان هنرهای تجسمی آمریکایی در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی، گسترش پیدا کرد و به سرعت به یک جنبش هنری تازه تبدیل شد که بیشتر با خلق آثار سه بعدی (به جای دو بعدی) همراه بود.
سادهگرایی در هنر مينيمال را میتوان زاییده هنرمندان روس دوره پس از انقلاب اکتبر روسیه دانست که فرمالیسم و ساختارگرا بودند و به خلاصهنمایی و اشکال هندسی گرایش داشتند.
جریان اصلی جنبش سادهگرای آمریکایی را میتوان در آثار تونی اسمیت، دانالد جاد، کارل آندره، دان فلاوین، رابرت موریس، سول لوویت، جان مک کراکن دانست.
در نیویورک بسیاری از هنرمندان که در جریان مفهومی و مینیمالیستی فعال بودند، همزمان در اتحاد چپگرای کارگران هنری عضویت داشتند.
این حرکت متشکل از ائتلافی بود که مخالفتها با جنگ ویتنام و نیز مبارزه علیه نژادپرستی و تعصبات جنسی و تاثیرات این دو بر سیاستگذاری موزههای آمریکایی را هدایت میکرد.
مانند اثر ال لیسیتزکی 1919، که در پوستری با نام سفیدها را با تیغه قرمز بزن فضا را به نواحی سیاه و سفید تقسیم کرده است که یک تیغۀ قرمز رنگ به نشانۀ ارتش سرخ بلشوییکها به طور مایل مرکز گوی سفید که بیانگر نیروهای کرونسکی است نشانه رفته و کلمات شعاری به منظور تقویت حرکتی قدرتمندانه به طور پراکنده صفحهبندی شدهاند.
در این اثر عناصر تبدیل به نماد سیاسی شده اند.
ال لیسیتزکی انقلاب سال 1917 را آغازی برای بشریت میدانست، کمونیسم و مهندسی اجتماعی نظم جدیدی را ایجاد میکرد.
در واقع در سال 1966 با برگزاری دو نمایشگاه در بررسی وجوه متنوع تفکر هنری مینمالیستی، نقطه عطفی تاریخی را در حیات این جنبش رقم زد.
اولین بیانیه مرتبط با هنر مینیمال نوشتار سال 1959 کارل اندره در گرامیداشت نقاشیهای فرانک استلا است با عنوان درآمدی برنقاشی نواری.
کتاب مهم هنر مینیمال، یک جنگ انتقادی، نوشته گرگوری بتکاک، گستره تازهای برای بحثهای زیباشناختی این هنر فراسوی پژوهشگران نو اندیش قرار داد.
از زمان نشر این کتاب واژه مینیمالیسم به پهنه وسیع تری از تلاشها و انگیزشهای هنری همانند طراحیهای رقص ایوان راینر، موسیقی فلپ گلس، استیو رایک و رمانهای آن بیتی و ریموند کارور اطلاق میشد.
هنگامی که آثار مجسمهای مینیمال برای نخستین بار در 1963 در گالریهای نیویورک به نمایش درامد، ابتدا اکثر منتقدان ادبی برای آنچه میدیدند آمادگی نداشتند چه برسد به مخاطبان عام.
در این موقعیت، منتقدان محافظه کار با مشاجرات پر سر و صدای قلمی خود به این امر واکنش نشان میدادند.
در وهلهی نخست، کلمنت گرینبرگ در تازههای مجسمهسازی به مینیمال آرت حمله و آن را با طراحی خوب (تکنیک دیزاین) مقایسه کرد و علاوه بر مسائل دیگر، هنرمندان مینیمال آرت را به اشتباه گرفتن نوآوری با نوظهوری متهم نمود.
به اراده او همه ی این آثار با هنر سروکاری نداشتند و به عنوان هنری نوظهور می بایست به دلیل بیارزش بودن به دور ریخته شوند، همان کاری كه باید با پاپ آرت صورت میگرفت.
در مقابل میشل فراید، منتقدی دیگر، مینیمال آرت را بسیار جدیتر گرفت و آنرا هنری اصیل نامید که از لحاظ الگویی تهدیدی برای مدرنیسم شکلگرا و فرمالیستی تعبیر میشد.
فراید فکر میکرد که مینیمالآرت در حال کنار گذاشتن دو اصل اساسی مدرنیسم است: یکی نشانهگذاری واضح میان هنر و غیر هنر و دیگری تقسیمبندی بدون ابهام و روشن از ژانرها و گونههای هنری.
به نظر او چالش پیش ساختهها البته با جلوهای متفاوت برگشت کرده بود.
تمامی این انتقادات در اثر مخالفت هنرمندان مینیمال با ویژگیهای اقتصادی در حال پیشرفت رخ میداد زیرا از نقطهنظر اقتصادی، ایالات متحده آمریکا در دهه 1960 آغاز عصر سرمایهداری متاخر را با تولید انبوه و مصرف انبوه تجربه میکرد و رسانههای همگانی مانند تلویزیون در دسترس همگان قرار داشت تا به صورتی موثر و دقیق مزایای تبلیغاتی تعداد فزایندۀ محصولات جدید را به خانه بیاورد.
هنرمندان به شیوههای گوناگون به این تحولات واکنش نشان میدادند، اگرچه تعدادی هم کاملا بیتفاوت باقی ماندند.
در اواسط دهه ۶۰، افرادی خود را پُستمینیمالیست یا پراسس process خواندند و با استفاده از مفاهیمی ناپایدار مانند آنتروپی، شانس و حتی گاهی سلیقه شخصی، لبههای تیز را اندکی نرم تر کردند.
هنرمندان پست مینیمالیست مانند ریچارد سرا، بری لوا و رابرت موریس با استفاده از موج دادن، پاره کردن، پراکنده کردن و… با اشیایی چون سرب، نمد و بلبرینگ، تند و تیزی و نظم مینیمالیسم را به چالش کشیدند.
مجسمهسازان دیگر مانند رابرت اسمیتسون و مایکل هیزر، مفاهیم مینیمالیسم را به میان طبیعت بردند و با تغییرشکلدادن دشتها (به خصوص در جنوب غربی آمریکا) به خلق آثار عظیمی پرداختند که به هنرخاک معروف شدند.
همه چیز در مورد سبک مینیمالیسم
در واقع مینیمالیست ها، به فساد در عالم بیرونی انتقاد داشتند.
هنر مینیمال در شکل های مختلف هنری همچون مجسمه سازی، معماری، موسیقی، ادبیات، سینما و نمایش به ویژه هنرهای تجسمی و موسیقی راه یافت و آن ها را دگرگون کرد.
پژوهش های پیروان این جنبش انواع ساختار مدولی، فضایی، شبکه ای و جفت کاری را شامل می شد که هدف آن توضیح مجدد مسایلی چون فضا، فرم، مقیاس و محدوده بود؛ در نتیجه هرگونه بیانگری و توهم بصری را نفی می کرد.
در حقیقت این جنبش هنری به بی روحی در رنگمایه، هموار کردن پرسپکتیو از طریق تاکید بر سطوح و خنثی سازی عمق در نقاشی گرایش دارد تا بدین طریق به بیان بی حس و دور از احساسات کلیشه ای رایج در هنر برسد.
این ویژگی ها در میان هنرمندان کمی با هم تفاوت دارد اما همه در نهایت به بیانی بی بیان در هنر رسیده اند.
به طور کلی در این سبک هنری به اسکلت اصلی هنر بسنده می شود و هر آنچه که به نظر زائد و اضافه می رسد حذف می گردد.
در این شیوه هنری، هنرمندان از الگو ها و طرح های بسیار ساده ای استفاده می کنند که اغلب تکرار می شوند.
این هنرمندان روشی خردگرایانه را در ترکیب های خود به کار می بردند؛ مجموعه های منظم ساده ای از واحد های همانند و جابجا شونده بر اساس ریاضی که قابلیت بسط و توسعه دارند.
در سال 1929 م. دیوید بورلیوک فوتوریست روسی از شیوه مینیمالیسم و قطعات در کارهای نقاشی خود به کار می برد.
در سال 1958 م. پیشروان تندرو در نقاشی آمریکا، نقاشان میدان رنگ و همچنین هندسه گرایانی چون آلبرز و فرانک استلا با نقاشی های راه راه نیز کار می کردند.
درباره هنرمندان برجسته سبک نقاشی مینیمالیست
1. آندره (Andre): کارل آندره ؛ حجم ساز آمریکایی (1935). از نمایندگان مینیمال آرت به شمار می رود. او در آثارش از حجم های ساده ای چون آجر نسوز و بسته های یونجه استفاده کرده است.
2. جاد (Judd): دونالد جاد ؛ حجم ساز آمریکایی (1944-1928). از نظریه پردازان و نمایندگان مینیمال آرت بود و می کوشید که پدیده هنری را تا حد عناصر اساس اش کاهش دهد.
3. موریس (Morris): رابرت موریس ؛ حجم ساز، نمایشگر و نویسنده آمریکایی (1931).از پیروان مینیمال آرت بود و مجسمه هایی با اندازه بزرگ با مواد صنعتی می ساخت. بعدا به هنر اجرا و هنر خاکی روی آورد. و مقالاتی در رابطه با هنر نوشت.
4. آلبرز (Albers): ژوزف آلبرز، نقاش، طراح و معلم آلمانی (1976-1888). در زمره برجسته ترین رنگ پردازان سده بیستم بود. او کتابی درباره نظریه رنگ نوشت که هنوز هم معتبر است. پس از دهه 1940م. ترکیب بندی های او از مربع هایی بر هم نهاده شده تشکیل شده بود که در رابطه با هم عمق و فاصله ایجاد می کردند. نقاشی های او را پیش درآمد اپ آرت می دانند.
5. استلا (Stella): فرانک استلا ؛ نقاش آمریکایی (1936). از شخصیت های برجسته نسل دوم انتزاع گرایان آمریکایی است که نقاشی و حجم سازی را با هم در آمیخته است.
6. منگولد (Mangold) : رابرت منگولد ؛ هنرمند مینیمالیست آمریکایی (1937). آثار او اغلب از عناصر ساده تشکیل شده که با استفاده از ابزار های پیچیده ترکیب می شوند.
7. رایمن (Ryman): رابرت رایمن ؛ نقاش آمریکایی (1930). کیفیت رنگماده (غالبا سفید)، حالت یکنواخت مواد، اهمیت دادن به زمینه، بهره گیری از تمامی میدان بصری (به عنوان مثال در کناره های قاب) از مشخصات آثار او محسوب می شوند.
8. مارتین (Martin): اگنس برنیس مارتین ؛ نقاش کانادایی – امریکایی (2004-1912). هنرمند مینیمالیست که آثارش ترکیبی از شیارهای تقریبا ناپیدا بود که بر زمینه ساده و تک رنگ نقش می انداخت.
9. له ویت (Lewitt): سُل له ویت ؛ حجم ساز آمریکایی (1928). از نمایندگان سبک مینیمال آرت به شمار می رود.. او نیز همانند دونالد جاد ساختارهایی متشکل از واحدهای تکرار شونده ساخته است. ساختارهای سه بعدی و هندسی او غالبا بر مبنای محاسبات ریاضی در عناصر بصری (نقطه، خط، سطح) به وجود آمده اند.
|